صلابه‌‌ی من

به صلابه کشیدم؛ به صلابه کشیدم؛ به صلابه کشیدم هر آن چیز که تا به امروز اندوخته‌ام.

به آتش کشیدم، هر چه معنی از روی زمین برداشته‌ام. فقط باقی‌مانده است: من.

دستم دیگر خالی است و دستش را می‌گیرم و از کنج خانه تاریک خانه برمی‌دارم و می‌برم؛ باهم جهان می‌بینیم.

نه معنی می‌خواهم و نه اندوخته‌ای. اما دلم؛ من می‌خواهد و می‌ترسم این من هم که تنها باقی‌مانده‌ی من است، از دست برود.

دستش را محکم می‌گیرم و برش می‌گردانم به کنج تاریک خانه؛ نکند تمام شود؟!

به سرم که بزند من را هم به صلابه می‌کشم و آتش می‌زنمش و تمام می‌شود و تمام می‌شوم.

به سرم می‌زند؟!

به اشتراک بگذارید...
Print
Telegram
X
WhatsApp
Threads
LinkedIn

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های دیگر...