وبسایت اروند سبزغلامی
سرزمین هر آدمی، یک خانهی غربت دارد. که در مالکیت هیچ کسی نیست، که جای هیچ کسی نیست. مکان اَمنِ تنهایی آدمیست. دیوار به دیوار خانهاش آیینهست و او میپندارد که خود را دارد. که از خودش فقط خودش باقی میماند. آنجاست که خود را میبیند و به یقین میرسد که غریب است. که برای اینجا و اکنون نیست و در نهایت نخواهد بود و نیست. که غربت مِلکِ آبا و اجدادی آدم است. که غربت همه دارایی من است.
آخرین یادداشتهای من
بسیار کوتاه...
مرض...
غم...
جمعه...
زندگی...
عدالت...
خاطرات...
متفاوت...
پُتک...
غم!...
تلخترین...
ریا...
هویّت...
معنا...
پوچی...
زمستان...
دلکَندن...
خواب...
سیزدهم...
یاد...
فراموشی...
آخرین اشعار من
کمی ایستاده بوسیدنت...
اَروند خروشنده به گِل نِشاندهای...
مکیدن - مکیدن و بازهم...
بر تاریخ زخمگینات گریه کن...
و مترسکهای احساس...
عطری ولی ماندگار...
کاش این آخرین آخرم باشد...
عاشقانههای کوتاه...
تو...
کولی...
آبرو...
سالها...
دلتنگیها...