وبسایت اروند سبزغلامی
سرزمین هر آدمی، یک خانهی غربت دارد. که در مالکیت هیچ کسی نیست، که جای هیچ کسی نیست. مکان اَمنِ تنهایی آدمیست. دیوار به دیوار خانهاش آیینهست و او میپندارد که خود را دارد. که از خودش فقط خودش باقی میماند. آنجاست که خود را میبیند و به یقین میرسد که غریب است. که برای اینجا و اکنون نیست و در نهایت نخواهد بود و نیست. که غربت مِلکِ آبا و اجدادی آدم است. که غربت همه دارایی من است.
آخرین یادداشتهای من
اواسط دههی هفتاد نوباوهای گرمازده در عطشِ کارون و...
بسیار کوتاه...
به حرف...
دیگری...
زمین...
آدمی...
اَثر...
تخیل...
آخرین اشعار من
توی موهایم پیر شدهام...
من تو را می بوسم، میسوزم
...
تو مرا بوسیدی و رفتی...
عاشقانههای کوتاه...
دلتنگیها...